دستمال کاغذی به
اشک گفت:
قطره قطره ات
طلاست!
یک کم از طلای
خود حراج میکنی؟
عاشقم!با من
ازدواج میکنی؟!
اشک گفت:ازدواج
اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده
ای؛خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما تو
مچاله میشوی!
چرک میشوی و تکه
ای زباله میشوی!
پس برو و بی خیال
باش،عاشقی کجاست؟
تو فقط دستمال
باش!
دستمال کاغذی دلش
شکست،گوشه ای کنار جعبه اش نشست!
گریه کرد و گریه
کرد و گریه کرد
در تن سپید و
نازکش دوید خون درد!
آخرش دستمال
کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله
شد!
او ولی شبیه
دیگران نشد
چرک و زشت مثل
این و آن نشد
رفت اگرچه توی
سطل آشغال؛
پاک بود و عاشق و
زلال!
او با تمام
دستمال های کاغذی فرق داشت!
چونکه در دلش
خودش ، دانه های اشک کاشت!
ادم ها در ارتباط چند دسته هستند!؟
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود ...
278232 بازدید
40 بازدید امروز
117 بازدید دیروز
820 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian